هر کسی به اندازه ی خودش ...

ساخت وبلاگ

از چند روز پیش تا حالا تحت فشار کاری شدید، تا تونستم غر زدم و کم کاریِ هر کدوم از همکارانی که به نوعی کارم باهاشون گره خورده، خیلی بیش از پیش به نظرم بزرگ اومد ... اونقدر که واقعا احساس کردم دارم توی این محیط کاری حسابی خفه میشم ... 

امروز که طوفان یکم فروکش کرد، با یکی دیگه از همکارانِ شاکی نشسته بودیم به حرف که خیلی یهویی صحبتمون کشیده شد به اینکه فلانی اینقدر سرش شلوغه که نمی دونه کدوم سرِ کدوم کار رو بگیره ... 

این فلانی، یکی از همون همکارای کم کاری بود که حرص منو در می آورد ... که از قضا همین امروز بی هوا اومد پیشم و علیرغم تمام دلخوریهای اخیر - کلی کارا رو پیگیری کرد ...

از طرف دیگه رئیسم امروز با یه ته بغض برام کلی درد دل کرد که چقدر تحت فشاره ...  و چقدر خسته س که حتی حاضره عطای ریاست رو به لقاش ببخشه ... 

و همه ی اینها باعث شد که به یاد اون حرف دوست جان بیفتم که بهم گفت: چرا یکم با خودت فکر نمی کنی که همه ی این آدمایی که داری به خاطرشون حرص میخوری، مثل تو هستند ... هر کدومشون گاهی حق دارن شاد باشن، گاهی حق دارن منفعتی ببرن و چیزی توی دنیا خوشحالشون کنه ... 

این حرف رو تقریبا یه سال پیش همین موقع ها بهم گفت ... و من امروز وقتی تمام قطعات حال حاضر پازلم رو کنار هم چیدم، دیدم هرکسی به اندازه, ی خودش، سهم دغدغه ها ، رنجها ، نگرانی ها، تبعیض ها، ظلم ها و بی عدالتی ها رو داره تجربه می کنه ...

و دیدم که چقدر این حرص خوردن احمقانه ست ...

و چقدر این انتقاد و فرو کردن انگشت اتهام توی چشم این و اون، احمقانه ست ... 

اینکه چقدر قضاوت کردن آدمها - وقتی هیچ چیز درست و درمونی از اونا و شرایطشون نمی دونیم - بیرحمانه ست ... 

و اینکه من چقدر هنوز کوچکم ...  و چقدر هنوز جا دارم که از حصار این خودخواهی و خودبینی بیرون بزنم ... 

البته هیچکدوم این حرفها به این معنی نیست که صحه ای روی کارهای بد، کم کاریها، از زیر بار مسوولیت شونه خالی کردن ها و ... بذارم ... 

هنوز هم معتقدم که باید جلوی تمام  چیزهای بد و نادرست، اعلام مخالفت کرد. 

اما چه بهتر که همه ی اینها با علم به "کامل نبودن هیچ کس" باشه و اگر اعلام برائتی هست، دقیقا از کَژی ها، نادرستی ها و رفتارهای بد باشه - بی قضاوتِ آدما و بی خدشه دار کردنشون ... 

چون در نهایت هیچ چیز به اندازه, ی مهربانی نمیتونه اصلاح کننده باشه ... چون مهربانیِ از عمق جان با ایجاد حس خوب پذیرفته بودن، رفته رفته زخمها رو درمان می کنه، و آدم بی زخم، بطور معمول کمتر باعث خدشه دار شدن دیگران میشه ... 

ختم کلام اینکه من امروز به حد کافی از رفتار بی شفقت و قضاوتگر خودم ناراحت شدم و اعلام برائت می کنم ... 

امیدوارم بیشتر بتونم - بی تظاهر - و از اعماق وجودم مهربانی و همدلی رو به خودم و دنیای اطرافم هدیه کنم ... 

___________________________________________________________

در حین توضیحات جدی من برای ارائه ی طرح، داشت غش غش می خندید که یهو یه کامنت وسط خنده هاش اضافه کرد: این خنده ها یه مرحله قبل از انفجاره!

این جمله به شدت برام آشنا بود. یکی از جمله های معترضه ی خودم ... یه حسِ عجیییب آشنا!

 

همون احساسی که روز اول دانشگاه وقت ثبت نام داشتم. توی سالن ثبت نام غش غش افتاده بودم به خنده و مادرم هی چشم غرّه می رفت که خودمو جمع کنم و خانومانه رفتار کنم ... اینقدر با چشم و ابرو و ایما و اشاره نهیبم داد تا بالاخره تکه های خنده رو آروم آروم از روی صورتم جمع کردم، و بعد برای چند لحظه همه ی دنیام غرق در سکوت شد و یهو طوفان اشک از راه رسید و پهنه ی صورتمو پوشوند ... طوفانی که چندین روز تمام پشت حصار خنده هام منتظر بود تا بیاد و منو با همه ی تنهایی های گذشته و آینده م رو در رو کنه ... 

گاهی چقدر حس آدما شبیه همدیگه س ... 

 

 

 

قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 128 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:13