قلب چوپون فکر نی بود ...

ساخت وبلاگ
صنعت مهاجرت مثل خیلی از صنایع تجاری دیگه توش از یه حربه ی ناجوانمردانه استفاده می کنه: عدم کفایت و رضایت!بسته به موقعیت شخص مورد نظر، کاری می کنند که تا جای ممکن احساس کنی اینجا اوضاعت خوب نیست، این اولین قدمه برای ایجاد نارضایتی ... بعد از اون بسته به شرایطی که برای دفتر مهاجرتی اوکیه، تو رو سوق میدن به سمتی که راحت تره براشون یا قرارداد دارن یا هر قصه ی دیگه ای که من و شما ازش بی خبریم. خیلی مهمه که تو احساس عدم کفایت رو داشته باشی تا اونها در صورت اوکی نشدن کار تو متحمل هیچ هزینه ی جانبی ای نشن! ...و سوال مهم اینکه، چرا من باید در جایی که خاک منه و توش ریشه دارم احساس نارضایتی م اونقدر بالا بره که چشمم روی تمام داشته های خوبم بسته بشه و چنان احساس تلخ و ناخوشایندی داشته باشم که حاضر باشم تمام داشته ها و اندوخته ها و نتایج زندگیم رو بدم به یه عده ای که منو ببرن به جایی که توش همیشه یه مهمانم و باید دوباره یه تلاش مضاعف کنم که زندگی رو از نو بسازم و بلکه برسم به همون چیزایی که به تمامشون چوب حراج زدم و برای آرزوی این زندگی جدید به بادشون دادم.من با اقلیت های زیر ده درصدی که با رفتنشون واقعا به زندگی های عالی تری می رسند کاری ندارم، با اون اکثریتی کار دارم که از مهاجرت شاید فقط ایگوهاشون ارتزاق و ترس هاشون اطفاء بشه من بابِ اینکه دیگران حسرتِ زندگی اونا رو به واسطه ی بودنشون در یه کشورِ خارجی می خورند و همین نیروی پیشران اونها میشه در ادامه دادن و ادامه دادن حتی بدونِ رضایت ...چی میشه که یه عده مثل شوهر دوست من با اونهمه تخصص و توانمندی می مونه و با همه ی سختی های موندن می جنگه و از قدرت و دانشش اینجا برای ساختن استفاده می کنه و با همه ی قدرنشناسی ها و آزارها کنار میاد و تحمل قلب چوپون فکر نی بود ......ادامه مطلب
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 13:12

گفت: به نام خدای زیبایی ها ... البته خدای زیبایی ها، زشتی ها رو هم آفریده؛ پس به نام خدای زشتی ها ...گفتم: آره ... هر کدوم رو بگی اون یکی رو هم توی خودش داره ولی آدمها به شنیدن حقایقِ تلخ عادت ندارند. پس بهتره در بطنِ کلماتِ زیبا اون حقایق رو بهشون تحویل بدی.گفت: پس خدا دو بعد داره ...گفتم: تا جایی که من می دونم خداوند تمامِ ابعاد رو در خودش ممزوج داره. در حقیقت خداوند کمالِ مطلق هست که همه ی ابعاد در او در یکپارچگی و تعادل هست.گفت: اما اون مخلوقی رو آفریده که از تعادل خارج شده.گفتم: اون مخلوقی رو آفریده که در ابتدا متعادله، اما سفرش با از دست رفتن تعادل بین خوبی ها و بدی ها براش شروع میشه و در نهایت، این سفر در انتهای کمالِ خودش به تعادل منتهی میشه، منتها این بار با آگاهی ... و البته که سیستمی که خداوند آفریده، همیشه و همواره به دنبالِ نقاط تعادلِ بهینه ست و برای همین خودش قابلیت تنظیمِ بی تعادلی ها رو داره و برای همین یه سیستمِ نامتعادل تا ابد نمیتونه در این وضعیت باقی بمونه و متلاشی میشه ... و آفرینش در نهایت به کمال و تعادل میرسه حتی اگر این قصه به عمرِ آدمیزاد قد نده و نسل ها و نسل ها درگیرِ این ساز و کارِ خلقت باشند ...حسِّ خوبِ بودنِ پروردگاری که هم خوبی ها رو به غایت بلده و هم بدی ها رو، و در عین حال ورای هردوی اینهاست برام خیلی جذابه ... این همون موجودی هست که من با کمالِ میل و شادی سرِ تعظیم به درگاهش فرود میارم ..._________________________________________________________________________________________یه چیزی توی من، چشمه ی شور و نور شده ... چیزی که نمی دونم چیه ... اما می دونم در درونِ منه و برای همین جاش امنه ...احساس می کنم چیزی در انرژی های اطرافِ من حالش خوبه قلب چوپون فکر نی بود ......ادامه مطلب
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 16:38

یه بنده خدا مسیج داده که لطفاً اگه میشه یه وقت بذارید برای دیدار ... یه گوشه از ذهنم با خودش فکر کرد میشه تفنّنی رفت و دیدش ... یه گوشه از ذهنم هم وقتی به عقبه ی قصه بیشتر فکر کرد، اسهال گرفت ... حوصله ندارم آدمهای خیلی جدید رو به زندگی م راه بدم و وقت بذارم برای شناختن و فهمیدن و فهموندن و فهمانده شدن و هزار قصه ی دیگه که یه سرش به یه آدم دیگه و قصه هاش گره میخوره... کلا این روزها خیلی بیشتر از قبل، فقط روابطِ مبتنی بر فعالیتهایی که دوست دارم، برام جالبند اونم نه در جهتِ ایجادِ روابط انسانی ... بلکه در جهت بُر خوردن در کلونی هایی که انگیزه ی ادامه ی اون فعالیتهای محبوبِ من میشن ... هرچی بیشتر جلو میرم بیشتر به این فکر می کنم که محدودیتِ زمانِ باقیمانده، داره منو توی خرج کردنِ خودم برای آدمها خسیس تر می کنه. و البته کم کم داره از این وضع خوشم هم میاد ... مخلصِ کلام اینکه از این به بعد در صورتی درخواستِ دیدار بدید که یه فعالیتِ دلچسب به عنوان آپشنِ پیشنهادی همراه درخواستتون داشته باشید ________________________________________________________________________________________استادِ معظم گیر سه پیچ داده به اصلاحیات. انگار بارِ اولشه که داره مطالب رو میخونه. حالا من که کلا دیگه حاضر نیستم به کارِ انجام شده برگردم و بعدِ 4 ماه که بالاخره یه دستی بردم توی مطالب و مشکلاتش رو حل کردم، دوباره شدم مثل همستر توی چرخِ گردون و در چرخه ی به ظاهر بی پایانِ اصلاحات دارم برای خودم و استاد جان، سوت زنان می چرخم ... واللا من دل گنده ، استاد دلش به وسعتِ اقیانوس ... قشنگ هر دوتامون استادِ معطل کردن و کش دادنِ ماجراهاییم ... __________________________________________________________________________ قلب چوپون فکر نی بود ......ادامه مطلب
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 16:38

امروز صبح بعد از شاید بیست و اندی سال، دوباره برخورد کردم به ماجرای رابعه بنت کعب ... و ماجرای عشقی که جسته گریخته از زبان مرسده اون سالها شنیده بودم رو اینبار کامل خوندم ... ماجرای این عاشقانه ی خونین رو ... البته که بغض کردم ... و البته که باز از خودم پرسیدم که چرا باید راه عشق اینقدر ناهموار باشه و البته که خود رابعه جایی که بکتاش بابت تن ندادن به عشقبازی ازش شاکی شده گفته که " از این راز آگاه نیستی" ... و البته که راز آنست که سرگشوده نمیشه و بر کسی عیان نمیشه و مثل رمز، رمزگشایی نمیشه ... و البته که شاید هرگز هم نشه فهمید که چرا راه عشق به وصال ختم نمیشه یا اگه شد باز هم ساده نیست ... اما بهرحال من بازهم بغض کردم ... و باز هم بغض می کنم حتی اگر عشق، همون کوره ای باشه که توش ناخالصی هات می سوزه و نابود میشه و هر ادعا هزار به هزار سنجیده میشه تا آنچه در نهایت از تو بمونه خلوص باشه و صداقت ... و تویی که از خودت گرفته شدی به بهانه ی معشوق ... تا که در نهایت، اگر که لایق باشی، در اون رازی که گفته نشاید، حل بشی ... ___________________________________________________________________________________________________________حوصله ی خیلی چیزا رو ندارم ... به همین دلیل هست که باید کمر همت رو ببندم و در راه قوی تر شدن مدام و همواره پیش بتازم تا هرچه کمتر مجبور باشم که با جماعت و خلق در ارتباط باشم ... اونم ارتباطِ مبتنی بر نیاز ... گاهی واقعا احساس می کنم آدمها از وقتی که مجبور شدند از غار دربیان و با جماعت انسانی در این حد وسیع دمخور بشن، تنهاتر شدند ...___________________________________________________________________________________________________________دل که آیینه ی شاهی ست غبا قلب چوپون فکر نی بود ......ادامه مطلب
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 17:57

خیلی اتفاقی برخورد کردم به کتابهای آدام فیلیپس، روانکاو و جستارنویس انگلیسی ... ازش کتابهای monogamy ( تک همسری) و missing out ( حسرت) پیشنهاد شده بود ... اولی رو خوندم البته که ترجمه ش از شدت فاخر بودن مزخرف شده بود ... ولی خوب، اونچه که باید برسونه رو رسونده بود ... برام جالب بود که در دنیای اطراف چقدر پاسخهای تراز و قشنگی برای بعضی سوالا وجود داره ... پاسخهای کاملا دلخواهی که از فرط دلخواه بودن ،آدمو به امنیت می رسونه ... خلاصه که ممنونم آقای آدام ... لازم بود با یکی از مگوهای ذهنم حرف بزنم ... شما خیلی از اون حرفها رو زدید ... __________________________________________________________________________________________دندونپزشکم از ایران رفته ... در به در دنبال یه دندونپزشک مناسب و هم ترازشم ... الآن دو ساله هر بار دارم یکی رو امتحان می کنم ... چند وقت پیش یه دکتر جدید پیشنهاد شد، رفتم، وقت داد، وقتی رفتم پای کار دیدم به اسم اون دکتره، یکی دیگه ست که من گفته بودم نمی خوام، چون اوضاع دندونم اوکی نبود، دیگه وادادم و نشستم پای کار ... به دکتر میگم اگه دندونم سر عصب نیست بیحسی نزن، میگه میزنم ولی ضعیفشو می زنم ... موقع پر کردن بدون پرسیدن نظر و خواسته ی من ست آمالگام میزنه ... از ابتدای کار هم شروع می کنه به سوال کردن که مثلا خیلی توجه داره به من و شرایطم ... و البته که با دهن سه متر و نیم باز، انتظار جواب هم داره ... کارشم هم که تموم میشه تهش فقط میگه یه شب جویدنی نخور و مثل کشِ تنبون در میره ... خلاصه که من موندم و یه صورت بادکرده و یه دندون که ایرادهاش رفع نشده و من که مرددم دوباره برم برای رفع اشکالش ... خلاصه که از شدت مشتری مداری شون مشعوفم ... ___________________________ قلب چوپون فکر نی بود ......ادامه مطلب
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 17:57

دنیای اطراف ما به شدت ذینی (ذهنی_ عینی) هست و بعضی از آدمها شاید دانسته و شاید ناخودآگاه به شدت دارند از این قابلیت دنیا برای پیشبرد مطامع خودشون استفاده می کنند و بعضی دیگه شاید چون به این کارکرد جهان آشنا نیستند دارند به شدت رنج می کشند ...خلاصه ی قصه اینکه هرآنچه در این جهان اتفاق می افته در حقیقت دو سو داره: یکی خود اون اتفاق و یکی مشاهده کننده ش ... و در نهایت معنای اون اتفاق توسط مشاهده کننده ست که ایجاد می شه و بعد همسوی اون معنا قصه ها متولد میشن و سایر قضایا ....اینکه تفسیر ما و برداشت ما از اتفاقات و مسائل بر اساس چه الگوها و قواعدی انجام میشه خودش مثنوی صد من کاغذه ... ولی چیزی که مهمه اینه که تا مشاهده کننده ای نباشه، هیچ چیز در این جهان معنا نداره .... شاید کل دلیلی که جهان برای بقا و ادامه به موجودات هوشمند نیاز داره همین باشه ..._______________________________________________________________________________________________چند روز پیش با رفیقک نشستیم برنامه هامو راست و ریس کنیم ... آخراش دیگه حوصله ش جفتک اندازان سر رفته بود و اینچنین شد که برنامه ی آخری که ادیت کرد الان مدام داره خطا میده و خلاصه که دو روزه هی شبکه رو میذارم برای train و تهش جواب لازم رو نمی گیرم. حوصله ندارم بهش بگم بیاد برای ادیتش ... ضمن اینکه یه نکته ی دیگه رو هم من یادم رفته بود بگم و دوباره باید یه ادیت مهمِ دیگه بذاریم روی برنامه و اینچنین است که مجبورم خودم یه تکونی به خودم بدم توی برنامه نویسی و تتمه ی هرچی از ایام دور بلدم رو بالا بکشم بلکه بتونم کاری از پیش ببرم ...باید دید بالاخره من در نبرد تن به تن با غول برنامه نویسی برنده میشم یا من همانم که زبونی کشم از چرخِ فلک و دست از پا د قلب چوپون فکر نی بود ......ادامه مطلب
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 35 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 11:56

چهارشنبه بیست و چهارم آبان ۱۴۰۲ | 12:11 | آستاره - این یکی دو هفته ی اخیر اونقدر پر از تکاپو بوده که یه جاهایی واقعا فکرشو هم نمی کردم زندگی هنوز اینقدر در من جاریه که حاضرم بابتش اینهمه سختی رو با شادی تحمل کنم و دوام بیارم ... این تکاپوها و بدو بدو ها اونقدر برام حس خوبی داشتند که به جرأت می تونم بگم بهشون اعتیاد پیدا کردم ...تجربه های جدید، وادی های نو که قبلتر ها ازشون می ترسیدم و فرار می کردم، زیر و بالای جامعه رو دیدن و باهاشون بُر خوردن و خیلی چیزهای دیگه ... تجربه هایی که فکر می کردم توشون هرگز نمی تونم خوب باشم ولی بودم ، همه و همه حس خوبی داشتند برام. احساس می کنم اشتیاق سوزانِ ما آدمها به همراه ریسکی که حاضریم برای رسیدن به آرزوهامون قبول کنیم مهمترین چیزهایی هستند که میتونند نیروهای عظیم کائنات رو به حرکت وادار کنند و جهان هستی رو با رقص و آواز با ما همراه کنند ...من بابت تمام قصه های این روزها سپاسگزارم ... بابت تمام موهبتها و حمایتهای عاشقانه ای که به من هدیه شده توی تک تک این لحظات ... بابت بودنم و تجربه کردن، زنده بودن و زندگی رو چشیدن ...____________________________________________________________________________________چند روز پیش تولد یکی از بچه ها بود ... من درگیر این بودم که چه هدیه ای براش بخرم و در نهایت براش چیزی خریدم که ضمن موندگاری، ارزش مادی ش هم به چشم سرمایه گزاری براش محفوظ بمونه ...چند روز بعد یکی از بچه ها براش کادو یه جعبه لواشک آورده بود ... کودک درون این دوست ما لواشک خیلی دوست داره ... و وقتی اومد از دیدن این کادو خیلی خوشحال شد ...یه لحظه یه حس قلب چوپون فکر نی بود ......ادامه مطلب
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 14:09

چند روز پیش قرار بود با هم بریم برای پاره ای اصلاحات و بستن پرونده ی پروژه ی پا در هوای من ...در خلال هماهنگی ها، هی برنامه امروز و فردا شد تا اینکه روز موعود قرار بود هماهنگ کنیم بریم شرکت و ... که یهو وسط هماهنگی ها من آب و روغن قاطی کردم ... نمی دونم چی شد واقعا اما یه چیزی از اعماق وجودم یهو و بی هوا لگد کشید به همه چیز ... درست وسط یه مکالمه ی نرمال من به هم ریختم ...بعدش هم پیام دادم و کل قصه رو کنسل کردم ...و البته که بعدش برای اولین بار ترسیدم ... از پیچیدگی های رفتاری خودم و از اینکه چقدر این آمادگی رو دارم که در لحظه همه چیز رو رها کنم ... و اینکه چقدر قصه های توی ناخودآگاهِ آدما قادرند کنترلِ ناگهانی زندگی آدما رو به دست بگیرند ...و اینکه هنوز هم با گذشتِ چند روز درست نتونستم تفکیک کنم که دقیقاً چه چیزی اون روز و حینِ اون مکالمه منو اینطور برآشفته و گریزون کرد ...تنها چیزی که باعث میشه الان خیلی حس بدی نداشته باشم اینه که مطمئنم یه چیزی اون بین نابجا و نادرست بوده و بدنِ من انرژی ناهماهنگِ اون چیز رو سریع دریافت کرده و بهش واکنش نشون داده ...بیشتر امیدوارم که اینطور بوده باشه تا اینکه انباشتگیِ درونِ من باعثِ این عکس العمل شده باشه ...____________________________________________________________________________هوا بی اندازه پاییزیه ...امسال احساس می کنم پاییز سر جای درست خودش اتفاق افتاده ... به موقع و به قاعده و روالی که ازش انتظار میره ...پاییز یه زمانی محبوب ترین فصل برای من بود اما الان نمیگم دوستش ندارم ولی حس چندان خاصی راجع بهش ندارم ... یه فصله که در جایگاه خودش زیباست و حس خوبی داره ... اما دیگه مدح و ثنایی در وصفش ندارم ...به نظرم میرسه که آدمها از یه جایی قلب چوپون فکر نی بود ......ادامه مطلب
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1402 ساعت: 19:44

آقا اصلا چی می شد می گفتند کارمند جماعت از ساعت شش صبح تا 11 بیان سر کار و بعد هم برن خونه شون پی زندگی شون ... کارمند جماعت که با این حقوق دوزاری قرار نیست به جایی برسه واقعا حداقل مستحق این هست که بخشی از روز رو بره خونه و مال خودش باشه ...آقا یکی چرا رسیدگی نمی کنه واقعا؟ _____________________________________________________________________________به من خرده نگیر که چرا من کم حوصله م و مودم نمیاد بالا ... من بی وقفه بی تاب و غمگینم ... احساس می کنم جنینِ هزاران ایده ی جدید در من سقط شده ... هزار قصه ی بی هوای جدید ... هزار راه نرفته ی در دسترس ... هزار امکانِ ساده ی ممکن نشده ...من بغضِ همه ی این هزار هزار رو توی گلوم دارم ...بغضی که اشک نمیشه ... _____________________________________________________________________________احساسِ فرسودگی می کنم ... زندگی کارمندی، خیانت به ذاتِ وجودم بود ... من از همون اول هم می دونستم آدم روتینهای طولانی مدت نیستم ... اینکه چرا خودم رو اسیرِ ورطه ای کردم که نباید، مصداقِ واقعی خیانت به خودم بود ...اگر گلایه ای هست از خودم و رویکرد خودمه ...اگر خنجری هست به سمت خودم باید گرفته بشه ...اگر همتی برای تغییر هست فقط می تونه از سمتِ من باشه ...اینکه چرا اینقدر رخوت زده م که می دونم تنها راهِ برون رفت از این وضعیت، تغییر در سریع ترین حالتِ ممکن هست اما هیچ اراده ای برای تغییر در خودم نمی بینم بزرگترین دلیلِ حالِ ناخوشم هست ... کاش دستی از غیب برون آید و کاری بکند ... قلب چوپون فکر نی بود ......ادامه مطلب
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 32 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1402 ساعت: 19:44

رفیقک امروز مصاحبه داره ... امیدوارم که مصاحبه ش با آرامش و در نهایت انرژی مثبت براش برگزار بشه ... نمی دونم که باید براش دقیقا چه آرزویی کنم چون گاهی آرزوهای ما، بر خلافِ انتظارمون ما رو به سمتی می بره که نباید .... اما به رسم دعاهای همیشه م، آرزو می کنم که در نهایت براش چیزی رقم بخوره که هم در کسوت زیبا باشه و هم سراسر خیر و برکت و عافیت و هم در انتها شادی و رضایت و آرامش قلبی رو بهش هدیه کنه ... در جهتی که هم برای خودش مفید باشه و هم برای جهان اطرافش ... همونطور که آرزو می کنم برای تک تک آدمها و موجودات، هرچی که رقم میخوره، انتهاش عشقی عظیم باشه در تعامل با هستی و با ماهیت وجود....____________________________________________________________________________________یه پروسه ی جدید رو دارم تجربه می کنم که مستلزم داوری هست ... جالب اینجاست که تو در هر حد و حدودی که باشی، موقعِ داوری یه گوشه از ذهنت ناخودآگاه درگیر میشه چون بخشی از پروسه ی داوری به فهم و برداشتِ فردی داور مربوط میشه ... و تو هرگز نمی تونی مطمئن باشی که اون فرد، برداشت منصفانه و درستی از موضوع خواهد داشت یا نه ... امیدوارم که همه چیز برای همه مون به خوبی و زیبا جلو بره ... ____________________________________________________________________________________منم آن شهری که یادش رفته کسی را ندارددلش می خواهد برقصد سرمستولی نا ندارد ... #چارتار#کابوس قلب چوپون فکر نی بود ......ادامه مطلب
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1402 ساعت: 19:44