و آنچه به فهم در نیاید اما به عمقِ جان نشیند، تویی ...

ساخت وبلاگ

گفت: به نام خدای زیبایی ها ... البته خدای زیبایی ها، زشتی ها رو هم آفریده؛ پس به نام خدای زشتی ها ...

گفتم: آره ... هر کدوم رو بگی اون یکی رو هم توی خودش داره ولی آدمها به شنیدن حقایقِ تلخ عادت ندارند. پس بهتره در بطنِ کلماتِ زیبا اون حقایق رو بهشون تحویل بدی.

گفت: پس خدا دو بعد داره ...

گفتم: تا جایی که من می دونم خداوند تمامِ ابعاد رو در خودش ممزوج داره. در حقیقت خداوند کمالِ مطلق هست که همه ی ابعاد در او در یکپارچگی و تعادل هست.

گفت: اما اون مخلوقی رو آفریده که از تعادل خارج شده.

گفتم: اون مخلوقی رو آفریده که در ابتدا متعادله، اما سفرش با از دست رفتن تعادل بین خوبی ها و بدی ها براش شروع میشه و در نهایت، این سفر در انتهای کمالِ خودش به تعادل منتهی میشه، منتها این بار با آگاهی ... و البته که سیستمی که خداوند آفریده، همیشه و همواره به دنبالِ نقاط تعادلِ بهینه ست و برای همین خودش قابلیت تنظیمِ بی تعادلی ها رو داره و برای همین یه سیستمِ نامتعادل تا ابد نمیتونه در این وضعیت باقی بمونه و متلاشی میشه ... و آفرینش در نهایت به کمال و تعادل میرسه حتی اگر این قصه به عمرِ آدمیزاد قد نده و نسل ها و نسل ها درگیرِ این ساز و کارِ خلقت باشند ...

حسِّ خوبِ بودنِ پروردگاری که هم خوبی ها رو به غایت بلده و هم بدی ها رو، و در عین حال ورای هردوی اینهاست برام خیلی جذابه ... این همون موجودی هست که من با کمالِ میل و شادی سرِ تعظیم به درگاهش فرود میارم ...

_________________________________________________________________________________________

یه چیزی توی من، چشمه ی شور و نور شده ... چیزی که نمی دونم چیه ... اما می دونم در درونِ منه و برای همین جاش امنه ...

احساس می کنم چیزی در انرژی های اطرافِ من حالش خوبه ... چیزی که یا از من داره سرچشمه می گیره یا اینکه مستقیماً روی چشمه ی درونِ من تاثیر مثبت گذاشته ...

آرزو می کنم تمامِ چیزهایی که برای حالِ خوب لازمه، برای هرکدوممون توی هرنقطه ای از این جهان به زیبایی و به موقع رقم بخوره ...

بادا که چنین بادا ...

_________________________________________________________________________________________

آقای خدماتی مون از قدیمی های اینجاست که بعضی بچه ها باهاش خاطرات قدیمی دارند. یکمی از بابتِ صحبت گیر داره و خیلی روون حرف نمی زنه ... من اوایل و حتی هنوز درست متوجه نمی شدم چی میگه ... اما کم کم عادت کردم به ارتباط گرفتن. اوایل خیلی ارتباط برقرار نمی کرد و رو می گرفت از همه مون. بچه های قدیمی به یاد روزهای نوستالژیکی که این آدم هم بخشی از اونا بود، باهاش صمیمی تر شدند. همین باعث شد که اون کودکِ درونِ خجالتی ش کم کم بیاد بیرون و ارتباط بگیره. وقتی میره توی اتاقِ بچه های قدیمی تر، یه ابعادی ازش هویدا میشه که زیباست. من توی همین هویدایی بود که فهمیدم علیرغمِ تصور من این آدم از قریحه ی طنز بالایی برخورداره و حتی یه بُعدِ نمایشی هم داره که اگر در بسترِ درستی بود شاید ازش یه هنرمندِ تئاتریِ خوب هم میتونست دربیاد ...

توی دلِ هر آدمی، قصه های فراوونی هست که اگه میشد بهشون پرداخت و تا عمق شون پیش رفت، داستانهای جذابی ازشون در می اومد ...

دونستنِ این قصه ها همیشه برای من جذاب بوده ...

_________________________________________________________________________________________

ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق

ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت ...

قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 16:38