اینجا به جز دوری تو / چیزی به من نزدیک نیست ...

ساخت وبلاگ
گویی که جانم می رود، مقوله ای نیست که شوخی بردار باشه ... 

از دست رفتن بعضی آدما، یا بعضی چیزها واقعا می تونه حکم بیرون رفتن جان از تن رو داشته باشه ... 

کاش می شد توی زندگی مجبور نبودیم با این لحظات مواجه بشیم ... 

واقعا چه حکمتی توی کشیدن دردهایی تا این اندازه سنگین میتونه وجود داشته باشه ... شاید حکمتش یادآور شدن مسافر بودن همه ی ماست ... اینکه همه ی ما همیشه آدماده ی دل کندن باشیم ... اینکه همیشه یادمون باشه که دل بستن در نهایت میتونه به بزرگترین درد دنیا، دل بریدن منجر بشه ... 

خدا رحمت کنه تمام رفته ها رو و صبری عمیق به دلهای بازمانده ها بده ... و الا که دل آدما تاب دردهایی تا این اندازه جانسوز رو نداره ... 

______________________________________________________

جلسه ی امروز خوب برگزار شد ... 

عمیقا معتقدم که پربارترین جلسات یه سازمان، جلسات کارشناسی اونه ... جلساتی که حول محور کارها می چرخه و آدمای حاضر در جلسه، کسانی هستند که درگیر اون کارا هستند و در حیطه ی تخصصشون اظهار نظر می کنند. 

گرچه معمولا اینطور جلسه ها در عین پربار بودن، بیشتر از بقیه ی جلسات مهجور واقع میشن ... 

بهرحال امروز علیرغم انتظارم که قرار بود به جلسه نرم، احضار شدم و مجبور شدم که برم .

و باز هم علیرغم استرسی که به خاطر دیر رسیدن به جلسه بهم تحمیل شد، مجموعا حس مطبوعی داشتم در انتها.

برام جالب بود که حاضرین جلسه ابتدا به ساکن توضیحاتشون به وضوح دید منفعلانه ای نسبت به حضور من داشتند و تلویحا هم ذکر کردند که اگه مدیر مجموعه بود در جریان قضایا بود.

ولی وقتی توضیحات منو شنیدن، کاملا مشهود بود که دیدشون کاملا عوض شد ... 

چیزی که این وسط برام نکته ی کلیدی شد این بود که من دست کم گرفته شدن رو از جانب اونا دیدم، اما چون خودم کاملا در جریان قضایا بودم و درباره ی حیطه ی کاری مستقیم خودم داشتم حرف می زدم، با باور کامل نسبت به خودم، توضیحات رو در کمال آرامش و بی هیچ حس منفی و مقاومتی نسبت به عدم پذیرش جمع، ارائه دادم. همین چند جمله ی اول همه ی ورقا رو به نفع من برگردوند. 

توی باقی قضایا هم همینه. وقتی باور تو نسبت به خودت - فارغ از اینکه دیگران چه نظری راجع به تو دارند- تام و بی خدشه باشه، لاجرم دیگران هم، هم فاز و هم فرکانس تو میشن و تو رو همونطور که خودت، خودتو می بینی، می پذیرن و قبول می کنند ... 

همه چیز از درون ما نشأت می گیره. بقیه هم به میزان باور ما نسبت به خودمون، هم فرکانس ما و احساساتمون میشن در نهایت. 

اینه که معتقدم توی تمام زوایای زندگی، فارغ از داشته ها و نداشته هامون، باید قلب شیر داشته باشیم نه پوست شیر ... 

_________________________________________________

با تمام وجودم، قدردان محبتی هستم که با سخاوت به سمت قلبم جاریه ... 

عشق چیزی نیست که حقارت به اسارت کشیده شدن رو تاب بیاره ... برای دوام جریان عشق، چیزی از جنس آزادی لازمه. 

اما این آزادی به معنای رها کردن و به خود وا سپردن نیست ... عشق سرشار از تعلق خاطره ...  بی اونکه نیازمند به قفس کشیدن باشه ... تعلقی که قلب آدمو پابرجا نگه میداره و نمیذاره که تا قعر بیخودی و بی پناهی سقوط کنه ... تعلق خاطری که شاخص میزان اهمیت حضور ما برای همدیگه ست. تعلقی که در هر حضور، تازه تر و عمیقتر میشه و قلبها رو بی اندازه شاد می کنه ... که غیبتها به خاطر امید به شادی همین حضورها نمی تونند قلبمون رو آزرده کنند. که با تمام وجود حس خوشبختی رو به قلبمون تزریق می کنند.

بابت این جنس خوشبختی سپاسگزارم.

______________________________________________________

گذشت زمان همه چیز رو حل نمی کنه ... فقط ماجراها رو کمرنگ می کنه ... تا بی تابی ما کمتر بشه و دیدمون بازتر ... 

ماجراها کمرنگ میشن، اما پاک نمیشن ...  تا جاهایی که لازمه چیزهایی رو که دیدیم و تجربه کردیم به یاد بیاریم ... 

و تکرار نکنیم، آنچه که خطا بوده ... 

و از دست ندیم آنچه که ارزشش رو درک کردیم.

____________________________________________________

- تو احساس گناه نمی کنی که ... 

* من هیچوقت احساس گناه نمی کنم ... 

 

این حرف رو خیلی دوست داشتم ... و وقتی شنیدمش احساس آرامش کردم. 

اینطور بودن، مستلزم اینه که ما نسبت به خودمون و خواسته هامون و عملکردمون آگاه و صادق باشیم ... 

از صمیم قلبم آرزو می کنم که همیشه جوری زندگی کنیم که توی همه ی زوایای زندگی مون، هیچوقت احساس گناه نکنیم ... 

_______________________________________________________

و تمام این زندگی

چیزی جز فرصت عشقبازی با تو نیست ... 

تویی که بی بهانه و بی دلیل و بی قضاوت، 

عاشقانه ترین عاشقانه ها را

آمیخته به تار و پود قصه ها نقش میزنی ... 

تویی که منِ من

جان و جانانِ من

و خویشاوند راستین منی.

 

قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 122 تاريخ : جمعه 12 بهمن 1397 ساعت: 2:36