آی عشقم ...

ساخت وبلاگ
دیروز که رفتم دکتر تا بالاخره بهم بگه توی این مدت روند بهبودم چطور بوده، عکس ام آر آی م رو که جلوم باز کرد یهو چنان عشق عظیمی توی وجودم به غلیان در اومد که نگو و نپرس ... 

خیلی ساده اسکلت آدمی که روی صفحه ی مونیتور نقش بست به نظرم خیلی زیبا و دوست داشتنی اومد. 

با ذوق از دکترم پرسیدم این منم؟ 

شاید هم دوباره دوز خودشیفتگی م بالا زده بود اما عجیب حس خوشایندی داشتم از دیدن اون پیکربندی ... انگار که یه آشنای خیلی خیلی قدیمی رو دیده باشم ... آشنایی که خیلی دوستش داشتم و دارم.

حس غریبی بود ... 

واقعا شاید اگر می شد با اسکلتم یه ملاقات تفکیکی داشته باشم یه روز حتما این کار رو می کردم ... به همراه عشق فراوان و بوسه ! 

کی می دونه؟ شاید هم یه روزی قبل از اینکه روحم به جسمم نزول کنه اول این جسم رو دیده و عاشقش شده و الان که دوباره به لطف تکنولوژی دیدار میسر شده، باز هم همون حس قدیمی برای روحم تداعی شده ...  

____________________________________________________

اجازه ی فعالیت سبک از سمت جناب دکتر صادر شد هرچند هنوز با احتیاط چون هنوز ضایعات اون حادثه ی کذایی کاملا ترمیم نشدند اما خوب این یعنی روند اصلاحات رو به بهبوده و یکم میتونم به فعالیتهای سابقم برگردم.

و در همین راستا جناب رئیس هم از این فرصت، استفاده ی مفید کرد و برام دستور ماموریت صادر کرد. 

فردا دارم میرم به قلب سرزمین آبشارها انشالله... 

نمی دونم چه حکمتیه که ماموریتهای سازمان من هیچوقت از لحاظ زمانی درست جفت و جور نمیشه. 

تابستونا و توی اوج گرما راهی مناطق گرمسیر میشیم و زمستونا توی اوج سرما به مناطق شمالی و سردسیر استان صادر میشیم ... انگار کلا باید کارکردن ما حسابی با اعمال شاقه همراه باشه و سرد و گرم روزگار رو تا عمق جان بچشیم مبادا خدای نکرده یکم توی مسیر و حین ماموریت لذت ببریم و یه گوشه از پولمون حلال نباشه ... هرچند من بهرحال لذتم رو می برم! 

خلاصه که فردا داریم میزنیم به دل سرزمین های برفی ... 

بادا که همه چیز به خوبی و سلامت بگذره ... 

____________________________________________________

به تخمین من بیش از هفتاد درصد انرژی آدمای دور و بر من، بیش از اینکه صرف بهبود ارتباطات و وسعت بخشیدن به اونا بشه داره صرف قضاوت سریع، عدم پذیرش وجود و خصوصیات همدیگه و کشمکش برای شبیه سازی جمعی میشه ... 

ای کاش می شد توی ارتباطاتمون لازم نبود اینقدر دغدغه ی این عدم پذیرش و نگرانی برای شبیه جمع بودن یا نبودن رو داشته باشیم ... 

ای کاش واقعا آدما توی هر نقطه از دنیا معنای واقعی دموکراسی رو خوب درک می کردند و بهش جامه ی عمل می پوشوندند. 

اینکه یاد بگیریم که هر آدمی صدای خودش، زاویه ی دید و نگاه خودش، نظر خودش و تفکرات خودش رو داشته باشه و با اینحال ما بتونیم توی جامعه تا حد امکان با همین آدمهای متفاوت با انسانیت و پذیرش و کاملا بدون قضاوت کنار بیایم. 

اینکه آدما رو از منظر خودمون تماشا کنیم و زاویه ی دید ما نسبت به اونا و عملکردشون متفاوت از خودشون باشه، هیچ ایرادی نداره ... مشکل از اونجا شروع میشه که ما بشینیم قیاس به نفس کنیم و کور خودمون و بینای غیر باشیم ... و کارهای بقیه رو مورد دار و کارهای خودمون رو بی نقص ببینیم.

ای کاش بیش از اونکه با هم رقابت داشتیم می تونستیم با هم رفاقت داشته باشیم ... 

____________________________________________________

چشم قلبمون به جمال شعر روشن ... 

پاییز و بوی عشق پراکنده در فضا چیزی جز این رو نمی طلبه ... 

سپاس بیکران بابت جوششِ دوباره ی این چشمه ... 

__________________________________________________________

مگه میشه مگه داریم توو کلّ دنیا کسی بتونه مثل تو باشه

مگه میشه یه آدم از عشق گاهی شبیه دیوونه ها شه ... 

 

#منصور

#آی_عشقم

 

قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 119 تاريخ : جمعه 12 بهمن 1397 ساعت: 2:36