از وقتی چشمم از چشمت افتاد/ بارون گرفت و بندم نمیاد ...

ساخت وبلاگ
دل بدیم به دلِ بودنِ همدیگه ... 

غصه ها نمی تونند به جمع ها غلبه کنند ... 

غصه ها سوغات تنهایی اند ... محصول انزوا ... قبلهای خسته رو پیدا می کنند و مثل ویروس می افتند به جونشون ... اونقدر که مقاومت ها رو در هم می شکنند و توان آدم رو می گیرند ... 

با هم باشیم ... حتی شده یکی دو ساعت ... به صرف یکم خنده و شلوغ کاری ... به صرف یه چای ساده ... به صرف یکم سکوت و چندتا کلمه حرف از سر فهمیدن و همدلی ... 

با هم باشیم ... تا هستیم قدر این بودن ها رو بدونیم ... باشیم و بودنها رو قدر بدونیم قبل از اینکه طعمه ی غم و انزوا بشیم ... تا وقت داریم فرصت های با هم بودن رو از همدیگه دریغ نکنیم ...

__________________________________________________

قرار بارون بود و الحق که خلف وعده نکرد ... 

و الان شادی من - گرچه که توأم با یه جور دلتنگی غریب - همین صدای تیک و تیک برخورد قطره های بارون روی لبه ی پنجره ی اتاق کارمه ... 

مه اومده پایین و شیشه ها بارون خورده اند ... 

و من و فکر جلسه ی پیش رو و طرح هایی که دارن ریز ریز آماده میشن ... 

و یه صدای گنگ و مبهم و ضعیف پس زمینه ی ذهنم ... که بین شلوغیهای فکر صداش به گوشم نمیرسه ... 

چیزهایی هستند که بین تمام این روزمرگی ها دارن فارغ از آنچه ما انجام میدیم یا نمیدیم، راه خودشون رو میرن و ریز ریز و نرم نرم راه خودشون رو بین پیچ و خم زندگی ما پیدا می کنند و یه روز به خودمون میایم و می بینیم که اصل ماجرایی که ما براشون به این دنیا اومدیم همون چیزا بودند ... 

همونایی که چه جدی گرفته شدن چه نه، راهشون رو بین کرده ها و نکرده های ما پیدا کردن و زندگی ما رو به سمتی که باید، بردند ... 

کی می دونه؟

شاید این صدای پس زمینه ی ذهن هم چیزی از همون جنسه که فعلا داره بین شلوغیهای من گم میشه ... 

بادا که تا وقتی هنوز فرصت هست، بشیم آنچه که باید  ... 

___________________________________________________

چقدر صدای اذانی که از دوردست میاد دلنشین و آرامبخشه ... 

علی الخصوص اگر با صدای بارون در هم آمیخته باشه ... 

انگار که فرشته ای درهای آسمون رو باز می کنه و ترانه ی آرامی رو نجوا می کنه و نم عشق به روی همه ی زمین می پاشه و بعد با لبخند درها رو می بنده ... تا نوبت بعد و ترانه ی مکرّر خوشآهنگی از نو ...

_____________________________________________________

امروز دقیقا یک سال از به خاکسپاری بی بی می گذره ... 

 جای تو هیچوقت برای من خالی نشده بی بی عزیزم ... تو توی قلب من همچنان زنده ای ... 

شاید برای همینه که بی تابی نمی کنم ... 

چیزی که از تو در خاطرِ قلب و جان من مونده، چیزی نبوده که با فنای جسم تو نابود بشه.

تو با همه ی زوایای زندگی من در هم آمیختی ... و به همین دلیل تا زنده ام با من ادامه داری ... 

روحت شاد باشه و قرین رحمت بی زوال و عاشقانه ی خدای مهربون ... 

 

 

قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 108 تاريخ : جمعه 12 بهمن 1397 ساعت: 2:36