آدمهایی که مسیرشون از هم جدا میشه دیگه از هم جدا میشن ... حتی اگر برگردن یه چیزایی دیگه شبیه سابق نیست ... حتی اگر برگردن و بخوان دوباره هم مسیر باشند، باید از نو شروع کنند ... چون خیلی چیزها در خلال این تغییرات توی وجود این آدما عوض میشه، حتی اگه پوسته ی ظاهری شون همچنان شبیه قبل باقی مونده باشه ...
برای همینه که میگم جدایی یا نباید اتفاق بیفته یا باید پذیرفت که گذشته ها نمیتونند توی آینده دوباره زنده بشن و زندگی کنند ...
____________________________________________________
دیشب که رفته بودم بیرون، باد بازیگوشانه برگهای خشک رو به هوا پر می داد ... برگها، پلاستیکها و هر چیز سبکی که می تونست همدوش باد به پرواز دربیاد ...
رقص زیبای باد که انگار میخواد تو رو هم وادار به پرواز کنه همیشه حال منو جا میاره ...
گرچه که یکی دو ساله که تاب زمختی زمستون و سرمای هوا رو ندارم اما هنوز غلیان باد و طوفان و رعد و برق، عمق جان منو آروم و حتی شاد می کنه ...
و به این ترتیب منم دارم با این دلخوشیا زمستونو سر می کنم ...
____________________________________________________
این چند روز اخیر که روی پروژه ی تمرینی کلاسم کار می کردم یکمی خوابم بهم ریخت، چند شبی رو تا دیروقت بیدار بودم و حالا دارم حساب پس میدم ...
خسته م و هیچ خوابی سرحالم نمی کنه ...
منتظر فرصت برای استراحت درست و حسابی ام ...
بادا که به خیر و عافیت میسر بشه !
____________________________________________________
بر بساط این دنیا پشت پا بزن چون ما
تشنه باش و دریا باش، همپیاله ی ما باش
بزن بزن به سنگ می، آینه های کور و کر
بمان به نام عاشقی، رفیق خانه و سفر
رفیق همپیاله باش، که می نبوده بی اثر ...
همپیاله ی ما باش، ما که رفته بر بادیم
زیر گنبد این شهر، از تعلق آزادیم ...
# معین
#همپیاله ی ما باش
قلب چوپون فکر نی بود ......
برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 138