برو آنجا که تو را منتظرند ...

ساخت وبلاگ
دل آدم گرفته باشه و نوازنده های دوره گرد کوچه هم بیان و غمگین بخونند ... 

دل آدم گرفته باشه و هوای سرد هم بپاشه به کوچه و غربت شب رو چند برابر کنه ... 

دل آدم تنگ باشه و حتی نرمشهای شبانه هم یه گوشه از ذهنت رو دلتنگ تر کنه ... 

گاهی چه خوب همه چیز با هم جفت و جور میشه ... 

__________________________________________________

مادر که باشی بزرگترین مسوولیت دنیا روی دوشت سنگینی می کنه ... 

بزرگترین مسوولیت یعنی جان بخشیدن به تکه ای از وجود خودت و ماهیت بیرونی بخشیدن بهش و درمیون گذاشتنش با دنیا ... کوچک و ظریف و بی دفاع مقابل جهان قرارش دادن ... شاید برای همینه که با همه ی وجود براش سپر میشی تا در برابر جهان یه تنه ازش حفاظت کنی ... از اون تیکه از وجود خودت که بهش ماهیت مستقل بخشیدی ... 

مادر که باشی همیشه درد جدایی از یه تیکه از وجود خودت که از تو جدا شده با تو همراه میشه ... تو متعدد میشی و همیشه یه گوشه از ذهنت درگیر این تعدد میشه ... فرقی نداره که آدم باشی یا گربه یا پرنده یا هر چیز دیگه ای ... مادر شدن، تقسیم شدنه ... 

شاید تفاوتش در مدت زمانش باشه ... برای حیوونا تا وقتیه که اون تیکه ی مستقل شده، از آب و گل دربیاد ... اما برای آدما، مادر شدن یه چیز تقریبا ابدیه ... یه مادر هیچوقت از این تعدد رها نمیشه ... و همیشه یه گوشه از ذهن و جان و قلبش دل نگران اون تیکه ی جدا مانده ست ... 

___________________________________________________

سردرد، به هر دلیلی که باشه، آدمو توی یه گرداب میندازه که مثل سیاهچاله، مرکزیت آدم رو توی خودش می کشونه ... کلا آدمو مختل می کنه ... 

سردرد زیرپوستی شاید یه جورایی بدتر هم باشه ... تکلیفت باهاش روشن نیست ... باهاش حس پا در هوایی داری ... ظاهرا خوبی اما عملا کار خاصی نمی تونی بکنی ... 

___________________________________________________

عشق آدم هرچی که باشه عشق آدمه ... 

حتی اگه لایق این عشق نباشه، بازم عشق آدمه ... 

حتی اگه قدر تو و عشقت روندونه، بازم عشقت باقی می مونه ... 

اونقدر عشقت باقی می مونه که وقتی ازش ردّ و نشونی میاد، حال دلت رو متلاطم کنه ... 

اونقدر توی اعماق دلت جا کرده که با کوچکترین تلنگری، یادی، خاطره ای، حرفی، حدیثی یه گوشه از چشمات تر بشه ... 

___________________________________________________

تهرانُ گشتم تهران دودی / دنیا رو گشتم اما نبودی ....  

 

بازم تهران پیش رو ... و بازم بدقلقی های دل من ...

دلم نمیخواد برم تهران ... تهران سرد دودی ... تهران خالی ... اون برج کذایی خالی و بی معنی ... 

چه بهتر که مرکز آموزشمون جدا شد ... 

تهران همیشه مثل یه ایستگاه بود برام ... ایستگاهی برای عبور ... برای بدرقه ... برای خداحافظی ... برای نموندن ... نموندن توی غم، نموندن توی شادی ... 

با آدمایی که چه بخوان و چه نخوان توی بازی سرعت، روز به روز بیشتر و بیشتر معنی زندگی رو به باد گره می زنند ... آدمای اول صبح مترو، با ریتم رژه ی یکسان، نگاههای خیره ی مستقیم، هیجان به موقع رسیدن های تکراری و ... 

گرچه که می دونم زیر این لایه های سرعت هستند آدمهایی که گوشه های خلوت و دنج، زیر پوست این شهر بی در و پیکر و شلوغ، ریتم آرام زندگی رو نم نم و زیر لب زمزمه می کنند ... 

ولی برای کسی که عمر سفرش دو سه روزه، نمایش سرعت روی پرده ی اکرانه و لاجرم باید این پرده رو تماشا کرد و باهاش همراه شد ...  

_________________________________________________

اولین دوره ی کلاسهای مجازی م شروع شده ... 

با جادی عزیز بالاخره همراه شدیم ببینیم تا کجا میریم ...

چه خوبه که آدمایی توی دنیا هستند که بطرز ظریف و معتدل و خوشایندی مجمع الاضداد شوخی و جدی اند ... به اندازه شوخ، به اندازه جدی و به میزان قابل توجهی فهیم ... 

_________________________________________________

گاهی تمنای چیزی از درون وجودمون رو چنان چنگ میزنه که دلمون میخواد هر کاری کنیم تا عطش این تمنا فرو بشینه ... 

و بعد، وقتی بر خلاف آمدِ عادت، به کام میرسیم، اونقدر همه چیز ناگهان مبتذل و پیش پا افتاده میشه که انگار توی سرما یه آش ماسیده ی بی مزه به خوردمون داده باشند ... 

تمنای شدید، ذهنیت و در نتیجه خواسته ها و انتظارات غیرواقعی از ماجراها میسازه ... برای همین خیلی وقتا وقتی بعد از هزار جور تقلا، در پی اون تمنا، با واقعیت ماجرا مواجه می شیم، سرخورده و دلزده و گیج، پس رونده میشیم ... انگار که کاخ آرزوهامون یه جا جلوی چشامون خراب میشه و ما هم صاف می شینیم سر ویرونه هاش ... بی اینکه بتونیم دلیل این ویرونی رو درک کنیم ...

___________________________________________________

گاهی طول و اطلال دادن یه مطلب، به خاطر ناتوانی در ایجاز و گزیده گویی نیست ... 

یه چیزی اون ته ته های وجود آدم گاهی دوست داره سر لج بیفته و آدمو به ابتذال پرگویی بندازه ... 

همینطوری، بی دلیل .... 

 

قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 129 تاريخ : جمعه 12 بهمن 1397 ساعت: 2:36