خدا رو چه دیدی ...

ساخت وبلاگ

یه جایی توی شعرهای شاملو که فکر کنم غزل بزرگش بود اینطور گفته بود:

" و چه چیز آیا،
چه چیز بر صلیبِ این خاکِ خشکِ عبوسی
که سنگینیِ مرا متحمل نمی‌شود
میخ‌کوبم می‌کند؟

آیا این همان جهنمِ خداوند است
که در آن جز چشیدنِ دردِ آتش‌های گُل‌انداخته‌ی کیفرهای بی‌دلیل راهی نیست؟ "

اینجا همون نقطه ای هست که من نمی دونم که چیزی بر صلیب خشکیده ی این خاک عبوس منو میخکوب کرده ...

یه زمانی فکر می کردم تنها چیزی که میتونه منو به زندگی متصل نگه داره عشقه ... انکار نمی کنم که جریان عشق بین من و کائنات همیشه پررنگ بوده و این روزها با اینکه من از خود قبلی م یه فاصله ی اساسی گرفتم هنوز هم این قصه بین من و کائنات و اجزاش جاریه ... اما با اینحال احساس می کنم چیزی در من هست که جریان زندگی توش کمرنگ تر شده ...

________________________________________________________________________________

رفیقک بالاخره حرف زد و چیزهایی که باید بین من و اون شفاف می شد رو به زبون آورد ... البته که پیرو درخواست من ...

در تمام قصه هایی که بین ما جریان داره، تقریباً همیشه یه ای کاش و یه بغض هست توی لحظه ها و نگاه من که از چشم اونم دور نمونده ... آرزوی عقیمی که همیشه یه گوشه از ذهنم ناله می کنه که چی می شد سناریوی همه ی قصه ها طوری نوشته شده بود که برای یه بار هم شده همه چیز به درستی با اجزاء و آدمهای درست، سر جای مطلوبِ خودش قرار می گرفت و دل من به شادی آروم می گرفت ...

توی زندگی باید هر لحظه شجاعت اینو داشته باشی که از چیزها و قصه هایی که مال تو نیستند دست بکشی ... هرچند واضحه که دست کشیدن از چیزی که بین همه ی تلخی ها، زندگی ت رو رنگی می کنه کار راحتی نیست ... اما قطعا تلخی سنگین تری در انتظارت هست اگر بر ادامه ی چیزی که تو رو به ورطه ی عادت و زنجیر می کشونه، اصرار کنی ...

باید گذشتن رو مثل نفس کشیدن بلد باشیم ... چون دنبالِ هر آمدنی بلاشک یه رفتنه ... و جانِ آدمیزاد اگه نابلدِ رفتن ها باشه، اینهمه درد رو طاقت نمیاره ....

________________________________________________________________________________

یکی دو روز دیگه مونده تا یه مرحله امتحان دیگه رو هم به کارنامه ی تلاشهای نصفه و نیمه م اضافه کنم ...

به این امید که خداوند جهان این مرحله رو هم برام ساده کنه و زیبا رقم بزنه و شانس سر یاری داشته باشه ...

چون زمان ما کوتاهتر از اونیه که بخوایم برای هر چیزی خودمون رو به آب و آتیش بزنیم ... گاهی هم مهربونی کائنات لازمه ... گاهی هم لازمه که جهان با ما سر یاری داشته باشه ...

گاهی هم لازمه که یه چیزهایی مثل نوازش بی هوا بیاد و قلب ما رو گرم کنه ...

بادا که چنین بادا ...

قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 81 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 23:42