این روزهای بی انتظار ...

ساخت وبلاگ

دارم زندگی رو سر می کشم و خوان نعمتِ گسترده ای که پیش رومه رو به شُکر مزه مزه می کنم ...

دیروز چیناچین می گفت از وقتی به خودت کمتر سخت می گیری و اجازه ی تجربه های جدید رو به خودت دادی حتی تُن صدات هم ملایم تر شده ...

یهو به خودم که اومدم دیدم انگار داره راست میگه ... حتی حالات پنیکی که جدیدا داشتم فرکانس بالا تجربه شون می کردم انگار دارند کمرنگ تر میشن ... هرچند نمیدونم دقیقا دارم کجا میرم و قراره چی سر راهم بیاد در ادامه اما خودمو شدیدا به جریان سپردم و دارم سعی می کنم جلوی چیزی سد نشم ...

دلتنگی های گاه و بیگاه و بغض های سخت و سنگین، بی گفتگو هنوز هم هستند اما احساس می کنم نقطه ی ثقل درونم یکمی وزین تر شده ... دیگه در مرز انفجار نیستم ... دیگه حرفها برام گزنده و ماجراهای تلخ، تا عمقِ جان، سوزنده نیستند ... توجهم معطوفِ چیزهای خوشایندتر شده ... زندگی هنوز تغییر چندانی نکرده ... هنوز همون روالِ سابق ادامه داره اما چیزهایی که به این زندگی اضافه شدند، حال دلمو خوب کردند ... نه چندان که بگم دارم روی ابرها پرواز می کنم اما اونقدر که حس سرزندگی و شادی دوباره قدری پررنگ تر شده ...

چیزی جز سپاسگزاری ندارم که به زندگی هدیه کنم ... ممنونم از اینکه هستم و ممنونم از اینکه به شکل زیبایی برخوردارم از همه ی چیزهای خوبی که برای ادامه لازم دارم ...

________________________________________________________________________________

امروز یه هدیه ی کوچیک دادم به یکی از همکارام ... خیلی خوشحال شد ... لبخندش اونقدر زلال بود که حالمو خوب کرد. گاهی چقدر ساده میشه روز یه نفر رو ساخت ...

و شادی هایی که می بخشیم مثل بومرنگ به سمت خودمون بر می گردند ...

________________________________________________________________________________

آهای فرصتِ کم

آهای راهِ زیاد

یه عمر فاصله بود

از تو به این آغوش

بین من و تو هنوز

یه ریز برف میاد

به دیدنم که میای

لباسِ گرم بپوش ....

#محسن_چاوشی

قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 55 تاريخ : جمعه 7 مهر 1402 ساعت: 17:56