منو یادت بیار هرجا توو تنهایی زمین خوردی ...

ساخت وبلاگ

به خودم اجازه دادم از عشقی که به سمتم میاد استقبال کنم ... از تعاریف عاشقانه، کشش های هیجان انگیز و حتی هوس انگیز ... از تمام کسانی که پالسهای جورواجور به سمتم می فرستند و منو از چرخه های احساسی بی نصیب نمی گذارند و احساس جذابیت و شادی رو برام زنده نگه میدارن ...

اما یه چیزی ته ته قلبم هست که مدتهاست توی یه صندوقچه قایمش کردم و درش رو با قفل فولادی بستم ... یه چیزی که محکومه به نبودن و سکوت ... همون چیزی که در انتهای تمام قصه های عاشقانه و هوس انگیز، یه بغض تلخ میشه و میشینه توی گلوی لحظه هام ....

همون احساس بی سرانجامی که گذاشتمش ته صندوق شیشه ای با قفل فولادی...مثل یه زخم عمیق، یه گوشه از ناکجاآباد قلبم،که از همون قفس شیشه ای، شاهد تمام خیانتهای خودم به خودم باشه ...

ازم پرسید "چندتا چهارسال دیگه میخوای صبر کنی و پای این احساس بمونی"....

فقط برای یادآوری خودم: الان کم کم در انتهای سومین چهار سالم ...

بعضی چیزها با رها کردن و قفل و بند کردن فراموش نمیشن ... نادیده گرفتنشون فقط خیانت به خودته ... حتی با اینکه زندگی جاریه و من هم باید با این جریان همراه باشم ....

قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 48 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 14:41