شبیه تلخِ آرزوهایی که بی تو رفته به باد ...

ساخت وبلاگ

چند صباحی از سال 1401 باقی مونده ... چند صباحی تا یه سالِ دیگه از نو ...

تمام عمر همینطور میگذره ... به چشم بر هم زدنی ...

اونقدر سریع که گاهی حتی یادت میره گذران عمر یعنی چی چه برسه به اینکه احساسش کنی ...

زندگی بیش از اونچه که می گفتند شبیه قصه بود ... قصه ی درهم و برهمِ حضورِ موجودات و آدمهایی که بعد از رفتنشون اونقدر محو میشن که چیزی جز زمزمه ای مبهم در آواز بادها ازشون به یادگار نمی مونه ...

تمامِ آنچه که از بودنِ ما می مونه، حکایت عاشقیِ ما با خودِ زندگی و هستی هست و تمامِ اون تنها در ذهنِ جهان موندگاره.

بادا که خاطره ای شیرین باشیم در ذهنِ جهان ...

_______________________________________________________________________________

در تمام این مدتی که درگیرِ کار و بار و ... بودم، بارها و بارها از خودم پرسیدم که چقدر از این کارهایی که انجام میدم رو واقعا و از صمیم قلب دوست دارم ...

بارها و بارها با خودم به این نتیجه رسیدم که گرچه هرکاری که تابحال انجام دادم، بخشی از ماجراجویی های زندگی م بوده و از انجامشون راضیم اما احساس می کنم اون چیزهایی که واقعا نیاز دارم انجامشون بدم، نسبت به علاقمندی های من طیف محدودتری دارند و زمان برای انجام همه شون با هم واقعا کوتاهه ...

به نظرم زیباترین زندگی ها رو کسانی دارند که از اول نسبت به اشتیاق جانسوزشون آگاهند و زندگی هم اونقدر باهاشون مهربان هست که در رسیدنشون به اهدافشون سر یاری داره باهاشون ...

هرجای مکان و زمان که ایستاده باشی، وقتی خوشبختی که زندگی با تو و تو با زندگی در صلح باشی ...

_______________________________________________________________________________

زمستونمون هم رو به اتمامه ...

و روز و روزگارمون به خیر ...

بادا که یکی از همین روزهای نزدیک بیام و اینجا بنویسم که چندتا قصه ی قشنگ به این زندگی اضافه شده که ارزش نوشته شدن داره ...

تا اون روزِ نزدیکِ خوب .... انشالله ...

نوشته شده توسط نسیم  | لینک ثابت |

قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 84 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1401 ساعت: 17:33