قصه هاي در گذار ...

ساخت وبلاگ

" من يه مديرم، يه مدير ارشد. يه آدم بالادست. در جايگاه من، اخلاقيات معنا نداره. من بر حسب شرايط بازي مي كنم ."

#ديالوگ فيلم طلوع مركوري _ Mercury Rising

 

با شنيدن اين ديالوگ، انگار هزار در همزمان به روي من باز شد. احساس كردم كه اگه اين نكته رو خوب بتوني درك كني كه هر جايگاهي بازيهاي خودش رو طلب مي كنه و شايد چيزي به نام اخلاقيات واقعا فقط براي لايه ي پايين دست جامعه معناداره، لايه اي كه قدرت، شهرت، ثروت و ... توش معناي بارزي نداره، و در لايه هاي بالادست اين اخلاقيات كاركرد و معناشون رو از دست ميدن، اونوقت مي توني خيلي از مسائل دردناكي كه در تقابل با لايه هاي قدرت و ثروت باهاشون مواجه ميشي رو درك كني و بي درد يا اقلا با درد كمتر ازشون رد بشي ... 

چيزي كه تقريبا همه ي ما در همون سلسله مراتب روزمره هم به نحوي باهاش مواجهيم البته نه بطور فاحش ... و شايد هم براي همين نسبت بهشون انعطاف پذير شديم. 

______________________________________________________________________

الان كه آدمهاي زندگي من تبديل شدند به خاطرات گذشته، خيلي جاها وقتي بهشون فكر مي كنم، با خودم به اين نتيجه مي رسم كه بهترين موهبت زندگي براي من و اونها اين بود كه سفر ما با هم، مقصد مشتركي نداشت. 

خيلي از اون آدمها تحت تاثير هيجانات زودگذر يا نيازهاي مقطعي، يا به حسب پروسه ي رشدي كه هر كدوم ما داشتيم طي مي كرديم، بايد مي بودند و نه بيشتر ... و شايد مقصد مشترك براي ما هرگز در مختصات مكان و زمان جز با تلخي نمي تونست تعريف بشه. 

تعداد بسيار كمي از اون آدمها به دوستان قديمي تبديل شدند ... دوستاني كه به واسطه ي سابقه ي طولاني آشنايي با اونها، حضورشون گرما بخشه و وجودشون و حافظه شون، آينه دارِ بخشي از گذشته و حضور ما ... 

و كي مي دونه ؟ شايد اين عشق طولاني قديمي هم كه هنوز زير اين خاكستر حجيمِ فاصله و بي خياليِ ظاهري، نيم جوني داره و منتظر يه نسيم از سمتِ كوي ياره كه از نو دوباره شعله ور بشه و به تار و پود جان بپيچه، روزي، جايي تبديل بشه به همون خاطره اي كه به خاطر هم مقصد نبودنش، زبان به شكر باز كنم ... 

و يا كي مي دونه ... شايد هم از خلاف آمدِ عادت، از ميان اين خاكستر، ققنوسي از نو زاده شد .... 

______________________________________________________________________

هوا بهاري، آسمون آبي، شهر تميز و كم جمعيت، خيابونها آروم و خلوت، بهار سبكبار و لطيف و دنيا فارغ از ديوانگي هاي سرسام آور قبل دارند نم نم زندگي رو مزه مزه مي كنند ... 

و من در امتداد آرزويي كه بي هوا و زيبا به لطف خداوند و به دستان نامرئي و قدرتمند يكي از كوچكترين آفريدگانش برآورده شد، با امتنان دنيا رو تماشا مي كنم ... 

كرونا يكي از زيباترين موهبتهاي خداوند براي جهان بود ... اگر ما آدمها بعد از رفتنش، دستاوردهاي بزرگش رو در چشم به هم زدني نيست و نابود نكنيم و خرابي هاي جديد و نو در دنياي تازه ي بعد كرونا رقم نزنيم! 

 

 

 

قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 127 تاريخ : پنجشنبه 18 ارديبهشت 1399 ساعت: 11:28