امیدوارم این زندگی پیش بینی ناپذیر قدری مهربونی کنه و توی این قصه ها با من و دلم همه جوره راه بیاد ... تا شاید منم بتونم سهم دینی که به این دنیا دارم رو ادا کنم ... الهی آمین ...
_________________________________________________________
هوا نیمه ابریه ... البته اگه بشه اسمش رو ابر گذاشت ... هوا سایه دار و نیمه تاریکه و من عجیب دلشوره دارم ...
گاهی با خودم فکر می کنم اگه همه ی اتفاقاتی که قراره توی این دنیا رخ بدن، بالاخره رخ میدن و هیچ دعایی نمی تونه از یه واقعه ی تلخ - که نشانه های وقوعش دارن میگن که رخدادش مسجله - جلوگیری کنه، پس این دعا واقعا به چه دردی میخوره؟ ...
شاید باید عادت کنیم به جای طلب و دعا، آروم باشیم و بتونیم پذیرش داشته باشیم ...
اما این با آموزه های ما در تقابله ... شاید هم نیست و من نمی فهمم ...
_________________________________________________________
کم کم دارم درک می کنم که آدمها اغلب در نداشتن یا کم داشتن، بخشنده ترند ... شاید چون این طور وقتا فکر اندوختن کمتر به سراغ آدم میاد و بیشتر در لحظه زندگی می کنه ... در لحظه خرج می کنه، در لحظه می بخشه، در لحظه شادیهاش رو خالصانه قسمت می کنه و در لحظه سعی می کنه باری رو از روی دلی کم کنه ...
یادم باشه طوری خودم رو بار بیارم که اگه روزگاری پولم از پارو بالا رفت، به جای اینکه برای بخشیدن دست و دلم بلرزه، بی معطلی کارهای بزرگتری برای شادی دنیا انجام بدم ... تا به این ترتیب شادی های عظیم تری به قلب من وارد بشه ... چون هیچ کس با پولهایی که انبار می کنه، آدم واقعا بهتری نمیشه مگر در مراتب فخرفروشی ... و این پول فقط وقتی ارزشمنده که بتونه منجر به شادی بشه...و این شادی هرچه گسترده تر، بهتر و خوشحال کننده تر ...
کاش اونقدر برای همه مون این موضوع نهادینه بشه که بتونیم شادیهای دیگران رو هم دلیل بزرگی برای شادیهای خودمون بدونیم.
کاش یادم بمونه و بتونم خوب و زیبا بهش عمل کنم ...
برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 180