حس عدم کفایت!

ساخت وبلاگ

صنعت مهاجرت مثل خیلی از صنایع تجاری دیگه توش از یه حربه ی ناجوانمردانه استفاده می کنه: عدم کفایت و رضایت!

بسته به موقعیت شخص مورد نظر، کاری می کنند که تا جای ممکن احساس کنی اینجا اوضاعت خوب نیست، این اولین قدمه برای ایجاد نارضایتی ... بعد از اون بسته به شرایطی که برای دفتر مهاجرتی اوکیه، تو رو سوق میدن به سمتی که راحت تره براشون یا قرارداد دارن یا هر قصه ی دیگه ای که من و شما ازش بی خبریم. خیلی مهمه که تو احساس عدم کفایت رو داشته باشی تا اونها در صورت اوکی نشدن کار تو متحمل هیچ هزینه ی جانبی ای نشن! ...

و سوال مهم اینکه، چرا من باید در جایی که خاک منه و توش ریشه دارم احساس نارضایتی م اونقدر بالا بره که چشمم روی تمام داشته های خوبم بسته بشه و چنان احساس تلخ و ناخوشایندی داشته باشم که حاضر باشم تمام داشته ها و اندوخته ها و نتایج زندگیم رو بدم به یه عده ای که منو ببرن به جایی که توش همیشه یه مهمانم و باید دوباره یه تلاش مضاعف کنم که زندگی رو از نو بسازم و بلکه برسم به همون چیزایی که به تمامشون چوب حراج زدم و برای آرزوی این زندگی جدید به بادشون دادم.

من با اقلیت های زیر ده درصدی که با رفتنشون واقعا به زندگی های عالی تری می رسند کاری ندارم، با اون اکثریتی کار دارم که از مهاجرت شاید فقط ایگوهاشون ارتزاق و ترس هاشون اطفاء بشه من بابِ اینکه دیگران حسرتِ زندگی اونا رو به واسطه ی بودنشون در یه کشورِ خارجی می خورند و همین نیروی پیشران اونها میشه در ادامه دادن و ادامه دادن حتی بدونِ رضایت ...

چی میشه که یه عده مثل شوهر دوست من با اونهمه تخصص و توانمندی می مونه و با همه ی سختی های موندن می جنگه و از قدرت و دانشش اینجا برای ساختن استفاده می کنه و با همه ی قدرنشناسی ها و آزارها کنار میاد و تحمل می کنه با اینکه همه ی امکانات با افتخار اونور دنیا براش بارها و بارها مهیا شده و ... ولی یه عده با هر میزان داشته و نداشته ای، به هر دری می زنند تا از اینجا برن و تمام توانشون رو برای ساختنِ جایی که خونه شون نیست بذارن؟ ....

چی میشه که ما به جای موندن و ساختن، گذاشتن و رفتن رو انتخاب می کنیم. آیا میشه گفت یکی از دلایلش اینه که ذهنِ ما برنامه پذیره و یه عده ی زیادی از همین برنامه پذیری استفاده ها می کنند؟ ... ساز و کارهای مهاجرتی به یه شکل، کشورهای میزبان به یه شکل، سایر صنایع و آدمهای خرد و کلان این بین هم به یه شکل؟ ....

آیا میشه گفت مهاجرت هم مثل عمل زیبایی یه جور مد شده و برای همه زیرپوستی این احساس رو ایجاد کردند که رفتن یه جور مزیته و آدمهایی که میرن یه سر و گردن از بقیه بالاتر هستند و این حس خودبرتربینی زیرپوستی، خودش یه جور انگیزه و محرکه برای رفتن؟ ...

و خیلی اگر و اما‌ها و آیا‌های دیگه که از حوصله و توانِ این نوشته خارجه ...

گرچه که پدیده ی مهاجرت مثل هر پدیده ی کلان دیگه ای، خیلی خیلی پیچیده تر از اینه که بشه به یکی دو دلیل اونو فرو کاهید و بعد راجع بهش نظر کارشناسانه داد اما اگر میشد اونو در قالب کلیات جامع تری بررسی کرد و بعد اونو به شاخه ها و زیرشاخه ها توسعه داد، شاید می‌شد به یه دیدگاه و فهم درست تر از این قضیه رسید و تحلیلش کرد.

_________________________________________________________________________________________

این روزها کمی از شلوغی های قبل فاصله گرفتم اما هنوز هم وقت کم میارم و به شدت خسته م ... اما خسته ی حال خوب ...

توی ذهنم یه چندتا برنامه دارم برای عملی کردن که اون زیر زیرا داره نم نم و آروم، منبع انرژی درونی م رو پر و پیمون می کنه ... امیدِ به انجام رسیدن اون برنامه ها و اهداف، خیلی حس خوشایندی داره و امیدوارم که کائنات توی این قصه ها دست یاری ش رو گرم و حمایتگر به سمتم بفرسته.

_________________________________________________________________________________________

قصه های زندگی ما رو به سمت و سویی می برند که باید ... قدری اعتماد لازمه تا این جریان رو زیبا پیش ببریم ... حتی در بین طوفانها و سختی ها ...

_________________________________________________________________________________________

ای دل ار سیلِ فنا بنیادِ هستی برکَنَد

گر تو را نوح است کشتی‌بان، ز طوفان غم مخور ...

#حافظ

قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 1 اسفند 1402 ساعت: 13:12