شاید چون وبلاگ نویسی از اون جریان سرعتی و اون ماراتن بی هدفی که توی social network ها تجربه می کنی فاصله داره و خوش خوشان و با سرعتی که باب میل توئه میتونی توش حضور داشته باشی ...
چند روزیه این موضوع برام خیلی ملموس شده:
واقعا اومدیم توی این دنیا چیکار کنیم؟
هر گوشه ی بودن و حضور رو که نگاه می کنم به تناقض های جدی برمیخورم که گرچه واردشون نمیشم چون قطعا دیوانه میشم، ولی دنیا رو بطرز مضحکی بی معنی می کنه ... گرچه میدونم که کلیت این دنیا و آفرینش پوچ نیست اما تا اینجای کار به این نتیجه رسیدم که جهان و کار جهان در اجزاء خودش بطرز احمقانه ای بیخوده ...
تنبلی می کنم پس هستم !!!!
این یکی رو البته نمیدونم واقعا میشه از نشانه های بودن تلقی کرد یا نه!
چون تنبلی بیشتر از اینکه موجب حضور بشه، باعث محو شدن از صحنه های گوناگونه!
چی میشه که یهو تمام شعرها و لفاظی های دنیا برات رنگ می بازن؟
چی میشه که گاهی همه ی حرفها از هر سنخی برات یک نوا و خسته کننده میشه؟
چقدر گاهی عطش سکوت تا مغز بودنم رسوخ می کنه ...
قایقی خواهم ساخت
و شبی بی خبر از هرچه که هست
از خیال همگان خواهم رفت ...
برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 204