وای از آن روز که بادت گل رعنا ببرد ...

ساخت وبلاگ
یکشنبه شب بارون بالاخره افتخار داد و اگه اشتباه نکنم برای دومین بار توی این پاییز و زمستون بی برکت، شهر ما رو به قدوم خودش متبرک کرد ... 

علیرغم اغلب روز و شبهای بارونی که از اومدن بارون سراسر سپاس و شادی می شدم، اینبار اصلا دلم بارون رو نمی خواست ... مثل معشوقی که از بس دیر میاد، آخرین شعله های عشق، توی وجود عاشق جون می سپره و دیگه دیدار معشوق، هیج میل و شوری رو توی وجود خسته ی عاشق زنده نمی کنه ... انگار که دیگه به نبودن معشوق بیش از بودنش خو کرده باشه ... اومدن بارون هم برای من الان چنین جایگاهی داره ... به نبودنش عادت کردم و بودنش بیش از اینکه خوشحالم کنه، آشفته احوالم می کنه ... 

فردای روز بارونی شهر هم خبر تصادف و فوت یکی از همکاران رو بهمون دادند ... 

خیلی حس بدی بود و این مزید بر علت نخواستن اون بارون شد ... 

مرگ چقدر ساده به سراغمون میاد ... بی هواتر از چیزی که فکرشو می کنیم ... 

___________________________________________

به خاطر همون بارون کذایی، روی کوه های اطراف و همینطور دراک پر از برف شد که البته همه شون با اولین آفتاب آب شدند اما توی ارتفاعات دراک همچنان برف هست و با توجه به تجربه های پیشین و چیزی که از سالهای قبل دیدم، این برفها دیگه یخ می زنند و تا خود بهار می مونند و برای همینم هوای اطراف ما خیلی سرد شده ... 

دو سه روز اخیر که چشمم به برفهای بالای کوه می افته، هوس صعود زمستونه توی قلبم داره یواش یواش زبونه می کشه ... 

شاید بزودی آماده ی یه صعود زمستونه بشم ... شاید اینطور قدری حال و هوای دلم هم عوض بشه ... توکل به خدا، تا ببینیم چی پیش میاد ... 

نوشته شده توسط نسیم  | لینک ثابت |
قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 208 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 4:50